جادوی خیال و اندیشه در شعر
نگاهی به «وقتی صدا را مرتکب شدم» سرودهی میثم ریاحی، شاعر بندرگزی
وحیده سیستانی، شاعر و منتقد ادبی
وقتی صدا را مرتکب شدم
سروده میثم ریاحی / انتشارات نگاه / 1393
میثم ریاحی «ماه» را از «ماه، حلقهی بی انگشت» تا «وقتی صدا را مرتکب شدم» همچنان با خودش و شعرش به همراه دارد. به هر رو برای واکاوی متن شعر و نگارشی بر آن، سعی بر آن دارم تا پیش فرضها و دادههایم را یکسو نهم، مگر بتوانم در مقام خوانش(گفتوگو) با متن به افقی مشترک برسم.
مهمترین امکان هر متنی، زبان است که گفتوگوی متن و مخاطب نیز در بستر همین زبان اتفاق میافتد. در واقع متن به عنوان سرزمین دالهاست و هر خوانشگری در هر خوانشی، مدلولات خودش را بازآفرینی میکند. همچنین آنچه برای شناخت جهان شعر مهم مینماید، رمزگشاییها هستند که به دنبال خود اختلاف تأویلها را به همراه دارند.
در این مجموعه، به لحاظ زبانی، با زبانی رو به سوی مؤلفههایش مواجهیم. جهان واژگانی این نوع زبان برای خواننده مشخص است و ریشهی عاطفی و جغرافیایش را روشن میسازد. در کنار وسعت وسیع واژگانی، دارای شناسنامهای شخصی میشود و در سرزمین (تاریخی) و (در زمانیِ) ادبیات به هم تنیده میگردد. گویی شاعر بر سر آن باشد که پیوندی از جهان پیشین و پیشرو در زبان شعرش تشخّص دهد. این شیوهی انتخابی تا جایی ادامهدار میشود که گاه خواننده به این باور میرسد که ذهن شاعر در بعضی تداخلات دچار وضعیت چسترتونیست و انگار هنوز تکلیفش را با جهان متن، به صورت یکدست مشخص نکرده است.
در این وضعیت کلامی و زبانی، خوانندهی شعر معاصر ممکن است برای برقراری ارتباط جاندار با متن، دچار خستگی و تکرار شود چرا که در نهادش مناسباتی دارد ناشی از لکنتها، بهتها، یأسها و پرسشهایی که ممکن است به پیغامی حیرت برانگیز و جستوجوگرانه نینجامد. هرچند که شاعر در تلاش برای به کار بستن جانشینیها و همنشینیها و بازیهای کلامی میباشد که متن را خاص و ویژه کند، اما در ابتدای خوانش این روح تازگی و جوانی زبان به تکرار میرسد.
با تمام این مسائل که به گونهای رفتار طبیعی یک روند فکریست، در جاهایی هم به شدّت قوی و اثرگذار مینماید. به نحوی که بهترین اتفاقات زیبای زبانی و ذهنی را در میانههای مجموعه به سمت پایان دارد. آن جا که از اطناب فاصله میگیرد و در مجموعهای از کلمات، مختصر و مفید، به ساختارشکنی، تعمیق و ایجاز میرسد. این مجموعه، پنج دفتر دارد. نمونههایی از آن را میآورم:
نمونهی اول) وقتی/هر روز / از شانههای تو/ گوزن گستردهای سفید / میآید و / در چشمانم/ منتشر میشود / چگونه مرده ام؟ / و تکرار کدام ویرانه ام؟
نمونهی دوم) چگونه مردهام وقتی / از زانوان زنی آمدهام / و میان گلهایی سرخ / در شانههای زنی / بال میزنم
نمونهی سوم) تار و پودم / از سبدیست / که نیل را / درازتر کرد / و عصایم را / کوتاهتر
نمونهی چهارم) وقتی که نیستی / روبهروی تو میایستم و /به سنگ / سلام میکنم
در ادامه، زبان فلسفی شعر که در عمومیت اشعار با پرسشها و پیامهای فلسفی و تفکر برانگیز همراه است و شروع و پایان بندی گاه ادامهدار آنها و بیانی که به واسطهی واژگان و ترکیباتی هنرمندانه در هم تنیده شده، مرا از برخورد استقرایی با متن شعر باز میدارد و تنها به بررسی چند نکتهی مهم بسنده میکنم:
- در وادی استعارههای به کار رفته، با نوعی واگویی رؤیاگونه روبهرو هستیم که شاعر در تلاش است از آمال و آرزوهایش در سه جهان درونیاش (کودک، بالغ و والد) کمک بگیرد تا استعارههایی را بیافریند که در عین کاربرد نوستالژیک، به روح زبانش بلوغ فکری ببخشند. (نمونه شعر آغازین کتاب، ص7)
- جنبهی روایی و قصه گویی شعرهاست که شاعر توانسته در قالب یک اول شخص از کثرت جهان اطرافش به وحدت زبانی برسد. (نمونه در ص76 کتاب)
- به لحاظ موسیقیایی، با موسیقی درونی یکنواخت و یکدستی مواجهیم که در ساختار کلیِ اشعار به هنجار نشستهاند. درست است که از دفتری به دفتر دیگر، گاهی متغیر میشود اما در هر شعر از یکتایی وزن برخوردار است. همچنین در بعضی موارد نمونههایی دیده میشود که به لحاظ واج آرایی نیز مناسب شکل گرفتهاند (نمونه شعر ص23و ص47)
آن چه در دو دفتر پایانی مجموعه، جلب توجه میکند، تغییرات درونی و بیرونی زبان و لحن اشعار است. گویی زبان به بلوغی میرسد تا بگوید،-حتی به اطناب بگوید- اما به حوصله درآید و مکرر نباشد و این نشان دهندهی ذوق شاعر برای نزدیکی به زبان امروز شعر در جغرافیای موطنش است.
جهان زبان و تفکر اندیشهی شاعر، سخن از درون لطیف، مهربان و آرامش دارد که به خوانندهی شعر حس غوطهوری میدهد، سیالیتی که با جریان آرام و روانش، خواننده را به پیش میبرد. در طی مسیر، تفکر معرفت شناسانهی شاعر است که کوچک و بزرگها را میشکند و کنار هم میگذارد؛ مثلاً از آسمان به کفش دوزک و از زمین به شاهپرک نقب میزند. انگار در ذهن با معرفت شاعر، مرزی برای آفرینش وجود ندارد، اما باید آگاه بود که این نمونهها در ذهن مخاطب سنتگرا کمی ثقیل مینماید. اغلب اشعار، خردی دارند که از همان سنت در کشکول اندیشهی شاعر بودهاند. این خاستگاه معرفتی شاعر، بدان معنا نیست که شعر و زبانش را از کارکرد دلالت درونی دور کند، بلکه در عین حال میتواند به شالوده شکنیهای خاص و ناب برساند. به نظر میرسد که به لحاظ نشانه شناسی، توانسته باشد روح زبان را به بیان درآورد اما این بیان با خودش پیشفرضهای سنتی و درون ادبیاتی دارد که درینجا خوانندهی معاصر را ناراضی نگه میدارد.
در پایان لازم است، به جناب ریاحی تبریک بگویم، چرا که مجموعهی «وقتی صدا را مرتکب شدم» را تجربهای موفق دیدم.