نودسالگی مادربزرگ – بلقیس سلیمانیAdminadabفروردین ۲۲, ۱۴۰۳ماجرا از نود سالگی مادر بزرگ شروع شد. یک روز خواهر بزرگم متوجه شد که مادربزرگ با یک مرد حرف ... ادامه مطلب
چند جاکلیدی سادهAdminadabفروردین ۱۲, ۱۴۰۳چند جاکلیدی ساده پیاده و تند تند به سمت کلاس میرفتم، صدایی شنیدم: «خانم، خانمممم نمیخرین؟» برگشتم پسرک خیلی کوچک ... ادامه مطلب
خداحافظی ناگهانی- مهیار رازقندیAdminadabفروردین ۴, ۱۴۰۳بچه را با آب زلالی میشست؛ آنقدر کوچک بود که توی دو دستش جا میشد. چشمهای مادر که زیرشان گود ... ادامه مطلب
چشمه توبن | فرزاد خدنگAdminadabآبان ۱۳, ۱۳۹۹ خروسخوان که می شد باران سنگ بند می آمد، پلاخن ها را جمع می کردند و طوری می رفتند ... ادامه مطلب