نگاهت
شعر بیدار است
و چشمت
آیههای رکعتان عشق
و میدانم
که این سودا
خیالی خون فشان دارد
فراتر میرود
از سویهی چشم تو آیینم
اگر ناز تو با من
آشنایی خوبتر دارد
کجایی
ای به هم پیوسته
شبهای جنون
خواب کدامین خوشهی خورشید
آشفتی
که ایوانت شرابی شد
شکل پریدن است
که با هجاهای اندازهی تو
معنا میشود
تو با سایهی بید
به مجنون رسیدی
وای وقت
تکههای هوش را
در تازههای نام تو
آرام مینشاند
کنار آرام دریا را
قبایل توفان
به احترام واژهی نگاهت
ایستادهاند.